خانم معلمی‌که منم – از قلب‌ها و بوسه‌های روز معلم

فرزانه بابایی – ایران

می‌خواستم بروم داخل کلاس که دیدم روی کل و کولِ هم، پشت در جمع شده‌اند و نمی‌شود در را باز کرد.

فهمیدم که بله، فسقلی‌های کلاس‌اولی هم به‌جز جایزه‌های خوراکی، ستاره‌های کاغذی و دوشنبه‌های فوتبال، از چیزهای دیگری هم سر در می‌آورند!

خلاصه، با ضرب و زور در را باز کردم و پرت شدم بین پسرها و بغل و بوسه و مبارک‌باد و تختهٔ کلاسی که این‌بار آن‌ها برای من عاشقانه رویش نوشته بودند!

قلب‌های سرخ، خیلی خیلی دوستت داریم‌های سبز، و پرسپولیس پرسپولیس‌های سفید – که انگار می‌خواستند بگویند ببین، حواسمان به همه‌چیز هست – تخته را پر کرده بود و به‌گفتهٔ خودشان خواسته بودند خانم معلم را غافلگیر کنند که کردند…

راستش را بخواهید، این‌روزها جانم از حرف و حدیث‌ها و ناراستی‌ها در رنج بود. و داشتم سعی می‌کردم این جشن را یک‌طوری پشت سر بگذارم و در خنکای سایهٔ امن خودم آرام بگیرم که یکی از پسرهای سال قبلم، با نامه از راه رسید.

نامه‌اش را باز کردم، کلمه‌های رنگی رنگی، قلب‌های سرخ کوچک و آن اسم و فامیل پای نوشته‌اش، طاقتم را طاق کرد…

گریه مجالم نداد، دیگر دلیلی برای پنهان کردنش نبود، خودم را سپردم به اشک‌ها که آمده بودند رهایم کنند، سایه خودش را به دوزخ رساند و جانم هزار چشمه شد…

به مبارکیِ عشق، به مبارکیِ ساعت‌هایی که با کلاسم یکی می‌شوم، به مبارکیِ خستگی بی‌امان معلمی و به مبارکیِ عمری که با قلم و کاغذ و گچ و تخته قرین بوده‌ام؛ روز معلم مبارک…

ارسال دیدگاه